دنیزدنیز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات شیرین

اولین مروارید کوچولو

داشتم لباستو عوض میکردم ساعت حوالی ٥ عصر بود روی تخت با هم بودیم . یه خورده دلم گرفته بود این روزا حال و هوای خوبی ندارم. غرق در افکارم بودم و به این فکر میکردم چه خوب میشد بتونم این جو زندگیو عوض کنم دنبال بهونه ای میگشتم تا خودمو شاد کنم و برای اینکه تو متوجه نشی با روی خندون داشتم باهات بازی میکردم تو هم بلند بلند میخندیدی که یه دفعه! نههههههههه! آره درسته! خودشه! باورم نمیشد عزیزم داری دندون در میاری؟؟؟؟ دستمو برای بار دوم کردم تو دهنت اصلا انتظارشو نداشتم درسته خودشه مروارید کوچولوت در اومده بود بیرون و تو اصلا خدا را شکر علامتی جز ابریزش از دهن کوچولوت نداشتی وای چقدر خوشحالم واااااااااااااااااااااای خیل...
31 خرداد 1390
1